یک خاطره

سال ۱۳۹۸ با چندین نفر آشنا شدم. از آن میان چهار نفر از همه مهمتر بودند، دو برادر هم‌ولایتی و دو نفر همکار جدید. معرف دو برادر هم‌ولایتی، آشنایی با برادرشان که همکار همان سال‌ها بود. روابط بین من و دیگران، موجبی برای ناراحتی و نگرانی من نبود. بالعکس خوشحال بودم به دیگران میتوانم کمکی کرده باشم. نمی‌دانستم اینها از اعتماد من سوءاستفاده می‌کنند. فکر می‌کردم محبت به دیگران، وظیفه‌ام را انجام می‌دهم‌.

همان سال کمک‌های من به سمت آنها جریان یافت. دو برادر برای دریافت وام‌هاشان، از من کمک خواستند. ضمانت‌های وام‌هایشان را قبول کردم در حالی‌که فکر می‌کردم آنها نسبت به بازپرداخت وام‌هایشان، متعهد باشند. ضمانت وام‌های دو دوست دیگر هم نیز انجام دادم با همان تفکر که خودشان بموقع اقساطشان را پرداخت می‌کنند. حتی مابه‌ازای نیازهای دیگرشان، از چک‌های بانکی من بهره‌مند بودند با این شرط که خودشان چک‌ها را کارسازی کنند.

پایان سال ۱۳۹۸، با مسئله وام اول دو برادر هم‌ولایتی روبرو شدم. از همان موقع حساب بانکی حقوق بازنشستگی در خطر افتاد. در نهایت بعد از چند ماه حساب من مسدود شد. کل حساب‌های دیگر من، من‌جمله حساب مختص یارانه نیز مسدود شد و هنوز هم مسدود هستند. رفتار دو برادر نیز با من تغییر کرد، طلبکارانه و خودخواه. مجبور شدم بخش اعظم دین دو برادر را به بانک بپردازم. وام دوم آن دو برادر، سرنوشت وام اول را پیدا کرد. پرداخت آن با جریمه تاخیر به عهده من افتاد. وام سوم نیز سرنوشت دو وام قبلی را پیدا کرد و من محکوم به پرداخت دین دو برادر به بانک شدم در حالی که دو برادر دیگر در دسترس نبودند.

آن دو دوست نیز با نادیده‌گرفتن تعهداتشان، کارسازی نکردن چک‌ها و پرداخت‌نکردن اقساط وام، مرا به عنوان ضامن وام و صادرکننده چک تحت فشار گذاشتند. البته قانون حقی برای من قائل نیست. اجبارا” قبول کردم آنچه را متعهد شدم و همین امر سبب شد که وضعیت مالی من به سخت‌ترین حالت ممکن درآید.

حال، من مانده‌ام و بدعهدی‌های آن چهار نفر از چند سو.

پیام من به همه این است. به هیچکس اعتماد نکنید. هر چیزی جا و اندازه و زمان دارد حتی محبت.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *